آرامش در ساحل دریای اعتکاف
همیشه وقتی که در دل شب سیاه به دنبال روزنه نور به این سو و آن سو میزنم نام تو روشنای وجودم میشود.
زمان آبستن غمی نو و من سیاه پوشهای ثانیههای از دست رفتهام.
ساعتها و روزهایی که به پوچی گذشت و من در منجلاب نافرمانیها در برابرت دست و پا زدم.
سر در گریبان تنهاییام فرو برده بودم تا فرصتی را یافتم برای خلوت و گوشهنشینی.
با دل به سراغت آمدهام که گفتهاند القلب حرم الله… و خودت میدانی به جایی رسیدهام که فقط خودت بهترین تکیهگاه و پشتیبانم هستی و من به این ایمان دارم که دستهای سرما زدهام را خواهی فشرد.
در فرصت سه روزهها میخواهم معتکف شوم و با همه وجود پای به آستان ملکوتیات بگذارم و شک ندارم حق میهماننوازی را ادا خواهی کرد و با صبوری این کوچک سرا پا تقصیر را پذیرا خواهی بود.
مرا ببخش و بگذار وارد این اقیانوس آرام شوم تا هر لحظه گامی به سویت بردارم و پلهای بالاتر روم.
چقدر حس اشک و لبخند در کنارت زیباست و من هرگز نفهمیدم چگونه دعوتم کردی و نگذاشتی تا گرفتار این راه پر از انحنا شوم.
تنها من نیستم، عده زیادی را خواندی و با اشتیاق در صف نشستهاند تا روز وصال فرا برسد و همه بر درگاهت سر بنهند.
این روزها بهترین فرصت برای آماده شدن است تا هر آنکه دلش میتپد به سمت ساحل آرامشی برود و در دریای رحمت خدای یگانه روح و جان را بشوید.