حسن، راننده وسیله نقلیه ای عمومی و مردی بسیار آلوده و گمراه بود. در یکی از سفرها مسافران از او خواهش کردند نیم ساعتی در گنبد توقف کند، تا به دیدار آیت الله گنبدی رفته و بازگردند. او که به اصرار مردم، راهی منزل ملا علی شده بود، بدون هیچ کلامی گوشه اتاق نشست.
هنگام خداحافظی، به تقلید از همه، دست شیخ علی را بوسید و خواست رها کند که آیت الله گنبدی دست او را فشرد و با محبت، او را چنین موعظه کرد: «ای حسن! حالا که تا اینجا آمدی، دیگر بس است؛ بیا برگرد». حالا حسن آقا به کلی منقلب شده بود و با اشک می گفت: «نام مرا از کجا می دانست؟ چگونه خبر از آلودگی من داشت؟ آیا این ها از باطن آدمی باخبرند؟» نقل شده است این راننده تا ملایر گریه می کرد و منقلب بود. این مرد که با یک کلمه موعظه مرحوم آیت الله گنبدی عوض شده بود، توبه کرد، حقوق مالی خود را پرداخت و به حج رفت و از نیکان و صالحان شد.
حتی می گویند: هر شب جمعه، اتوبوس های مسیر گنبد در همدان با صدای «گنبد، زیارت آقای گنبدی» مردم را به زیارت این آیت الاهی می رساندند و او با اخلاقی پیامبرگونه و نَفَس قدسی، اجتماع اطراف خود را بیمه می کرد. غالباً همه را خود پذیرایی می کرد. .
از قول آیت الله العظمی آخوند معصومی همدانی رحمة الله علیه نقل می کنند:
وثوق الدوله، از دست نشاندگان انگلیس که مدتی نخست وزیر احمد شاه و همچنین مدتی از وزیران رضا شاه بود، با عده ای به گنبد می روند تا خدمت آیت الله گنبدی رحمة الله علیه برسند.
آیت الله گنبدی با این که میل به ملاقات نداشت، هنگام دقّ الباب پشت در آمده و فرمود: «کیستید و چه کار دارید؟» می گویند: «قصد زیارت آقا را داریم». مرحوم ملا علی که می دانست آن ها اغراض سیاسی دارند، درب حیاط را نیمه باز می کند و سر بیرون می آورد و می فرماید: «اگر می خواهید مرا ببینید، این من! مرا دیدید، همین قدر بس است». خداحافظی کرده، در را می بندد.
مرحوم ایة الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامة،که سابقه ی دیرینه ی اشنایی و دوستی با اقای گنبدی داشته و بر جنازه ی ایشان نماز خواندند و دستور دادند در قبرستان شیخان(نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه )در جوار قبر مرحوم میرزای قمی دفن نمودند.
مرحوم آیة الله محسنی ملایری رحمة الله علیه نقل کردند، که آیـة الله العظمی آقای بروجردی سر قبر ایشان گریه نموده و فرمودند: آقای گنبدی در نجف ریاضت و زحمات زیادی کشیدند و به مقاماتی هم نائل آمدند.