من كيستم ؟
چرا خوابم مى آيد خواب چيست ؟ بيدار مى شوم بيدارى چيست ؟ چرا بيدار مى شوم چرا خوابم مى آيد نه آن از دست من است و نه اين ؛ خواب مى بينم خواب ديدن چيست تشنه مى شوم ، آب مى خواهم ، تشنگى چيست ، آب چيست ؟!
اكنون كه دارم مى نويسم به فكر فرو مى رفتم كه من كيستم اين كيست كه اين جا نشسته و مى نويسد نطفه بود و رشد كرد و به اين صورت در آمد، آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت در آمد. صورتى حيرت آور در آن نطفه چه بود تا بدين جا رسيد؟ در چه كارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه كسى بود؟ آيا موزون تر از اين اندام و صورت مى شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمى شد؟ اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيره دست كيست و چگونه بر آبى به نام نطفه اين چنين صورتگرى كرد، آن هم صورت و نقشه اى كه اگر بنا و ساختمان آن ، و غرفه ها و طبقات اتاق هاى آن ، و قوا و عمال وى ، و ساكنان در اتاق ها و غرفه هايش ، و دستگاه گوارش و بينش ، و طرح نقشه و پياده شدن آن ، و عروض احوال و اطوار و شوون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يك شب مى رود ولى آن افسانه است و اين حقيقت ؟! (130)
وانگهى تنها من نيستم ، جز من اين همه صورت هاى شگرف و نقشه هاى بوالعجب از جانداران دريايى و صحرايى و از رستنى ها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكم فرماى بر كشور وجود و وحدت صنع ، و چهره زيبا و قد و قامت دلرباى پيكر هستى نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت ، و چه مى توان گفت و چه پرسشهايى بيش از پيش كه در يك يك آن ها پيش مى آيد و در مجموع آنها عنوان مى توان كرد، حيرت اندر حيرت ، حيرت اندر حيرت ؟!
هر چه مى بينم ، متحرك و حركت مى بينم ، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت ، ماه و ستارگان و خورشيد در حركت ، رستنيها در حركت ، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بى خبر از حركت آنها چرا همه در حركتند؟ چرا؟ محرك آنها كيست ؟ آيا احتياج به محرك دارد يا خود به خود بدون محرك در حركتند؟ اگر محرك داشته باشند آن محرك كيست و چگونه موجودى است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرك اين همه موجودات عظيم است ؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه ، اگر متحرك باشد محرك مى خواهد يا نه و اگر بخواهد محرك او چه كسى خواهد بود و همچنين سخن در آن محرك پيش مى آيد و همچنين ؟!
وانگهى اين همه چرا در حركتند اگر نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست ؟ آيا همه را يك حاجت است ، يا داراى حاجتهاى گوناگونند و چون احتياج عجز و نقص است كه به حركت بدنبال حركت مى روند و در پى رفع نقص خودند آيا اين همه موجودات مشهود ما نقص اند و كامل نيستند چرا ناقص اند كامل تر از آنها كيست و خود آن كمال چيست ؟!
و چون به دنبال كمال مى روند ناچار ادراك عاجز و نقص و احتياج خود كرده اند پس شعور دارند، توجه دارند، قوه دراكه دارند، جان دارند، حقيقتى دارد كه بدون فكر افتاده اند.
كودكان به مدرسه مى روند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم مى روند، درختان رشد مى كنند پس در حركتند و به دنبال حقيقت و كمال رهسپارند، حيوانات همچنين ، شايد جمادات هم اين چنين باشند كه سنگى در رحم كوه كم كم گوهرى كانى گرانبها مى شود.
زمين را مى نگرم ، ستارگان را مى بينم ، بنى آدم را مشاهده مى كنم ، حيوانات جورواجور كه به چشم مى خورد، درختهاى گوناگون كه ديده مى شود، گلهاى رنگارنگ كه به نظر مى آيد، در همه مات و متحير؛ با همه حرفهاى بسيار دارم .
هر گاه در مقابل آينه مى ايستم سخت در خود مى نگرم و به فكر فرو مى روم كه تو كيستى و به كجا مى روى چه كسى تو را به اين صورت شگفت آور در آورده است ؟!
در پيرامون همين حال و موضوع قصيده اى به نام قصيده اطواريه گفتم كه برخى از ابيات آن اين است :
من چرا بى خبر از خويشتنم
من كيم تا كه بگويم كه منم
من بدينجا ز چه رو آمده ام
كيست تا كو بنمايد وطنم
آخر الامر كجا خواهم شد
چيست مرگ من و قبر و كفنم
باز از خويشتن اندر عجبم
چيست اين الفت جانم به تنم
گاه بينم كه در اين دار وجود
با همه همدمم و همسخنم
گاه انسانم و گه حيوانم
گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بوتيمارم
گاه چون طوطى شكر شكنم
گاه چون با قلم اندر گنگى
گاه سحبان فصيح زمنم
گاه صد بار فروتر ز خزف
گاه پيرايه در عدنم
گاه در چينم و در ماچينم
گاه در ملك ختا و ختنم
گاه بنشسته سر كوه بلند
گاه در دامن دشت و دمنم
گاه چون جغدك ويرانه نشين
گاه چون بلبل مست چمنم
گاه در نكبت خود غوطه ورم
گاه بينم حسن اندر حسنم
منبع: معرفت نفس ، ج 1، ص 16.
صفحات: 1· 2