نورانیت قلب
آیت الله مجتهدی (ره):
پنج چیز قلب را نورانی میکند:
①زیاد قل هوالله احد را خواندن
②کم خوردن
③نشستن با علماء
④نماز شب خواندن
⑤و راه رفتن در مساجد
? مواعظ العددیه ص۲۵۸
آیت الله مجتهدی (ره):
پنج چیز قلب را نورانی میکند:
①زیاد قل هوالله احد را خواندن
②کم خوردن
③نشستن با علماء
④نماز شب خواندن
⑤و راه رفتن در مساجد
? مواعظ العددیه ص۲۵۸
?آیت الله عبودیت: از نعمت های بزرگ او این است که میگوییم الحمدلله.
?آیت الله عبودیت: باید بدانیم که شیطان هیچ گاه دست از سر ما بر نمی دارد. باید ملک را به دست مالک بسپاریم.اگر انسان فهمید که گم است خوب است.
?پدر آیت الله عبودیت لنگ فروش بود. توی بازار اصفهان مغازه کوچکی داشت، ولی نماز شبش ترک نمی شد. می گفت: هیچ وقت ما را برای نماز صبح بیدار نمی کرد ولی از زمزمه قرآن خواندنش دلمان نمی آمد بخوابیم. یکبار، برای کاری نذر کردم هر شب نمازشب بخوانم. دیدم خیلی مشکله.
?با خودم گفتم اگر بابا بگوید راضی نیستم خودت را به زحمت بیندازی آن وقت نذرم باطل می شود و من خلاص می شوم. ولی وقتی شنید، گفت باید بخوانی تنبل بی عار!
?روزها به کارخانه ریسندگی می رفت، کارگر بود و شب ها با یک طلبه هماهنگ کرده بود برایش درس های طلبگی را خصوصی می گفت ولی از بس روز خسته می شد هر شب سر درس می خوابید برای همین هر وقت فرصتی پیدا می کرد خودش درس ها را جلو جلو می خواند تا جبران چُرت های سر درس در بیاید. استاد داشت ولی درس ها را بدون استاد خواند.
?بعد از چهار سال با خودش گفت این که نشد زندگی یا زنگی زنگ یا رومی روم. ولی سخت بود. کدام را انتخاب کند. کارخانه را رها کند یا بی خیال طلبگی شود ولی زخم زبان ها را چه کار کند. آخر به طلبه ها بد می گفتند. انگار تنها کسانی که می شد تلافی پریدن پوسته تخمه در گلو را هم سر آنها خالی کرد همین طلبه ها بودند دست آخر دست به دامان قرآن شد.
?«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی؛ (و به این مرد با ایمان در روز قیامت) گفته می شود: داخل بهشت شو؛ گوید ای کاش خویشانم از این نعمت بزرگ آگاه بودند که رب مهربانم چگونه در حق من مغفرت فرمود.» (یس/ ۲۶ - ۲۷)
?مصمم شد. زخم زبان می زدند حتی اقوام. فقط برادر بزرگش حمایتش می کرد. گفته بود هر وقت پول خواستی از دخل مغازه ام بردار به من هم نگو!
?یک روز از بزرگی پرسید این که من از برادرم پول می گیرم شرک به خدا نیست. و شنید که آن بزرگ گفت: اگر دست برادرت را دست خدا بدانی (یعنی خدا به او داده و دلش را با تو همراه کرده) شرک نیست و می گفت از وقتی دست برادرم را دست خدا دانستم به پول او هم احتیاجم نشد.
?مدرس کسی بود که در سراسر زندگی خود از هیچ کس چیزی نخواست و با ساده ترین لباس و کمترین غذا و کمترین وسایل زندگی کرد.
?در خواف زندگی این انسان والا به قدری سخت و دشوار بود که ناگزیر شده بود در نامه محرمانه ای که برای یکی از دوستان نوشته بود، بدان اشاره کند: حتی از نظر نان هم در تنگنا هستم و برای خفتن رواندازی ندارم.
?مدرس در اواخر اقامت خود در زندان خواف از نظر قوای بدنی به سختی ناتوان و ضعیف شده بود. بینایی یکی از چشمهایش را از دست داده بود و پشتش خمیده و دردمند شده بود. یکی از افرادی که در خاف به ملاقات او رفته بود، می گفت این مرد بزرگوار که سالها زجر دیده و نابینا شده بود چه خطری برای رضاخان داشت؟ کجا را به تصرف در می آورد؟ اگر او را آزاد می گذاشتند چه می کرد چرا به او نان نمی دادند؟ چرا حتی در خصوص نظافت محل زندگی او اقدامی نمی کردند؟
?بعد که اصلاح این وضع ناهنجار را از شهربانی می خواهند قدری به وضع سید رسیدگی کردند ولی سخت گیری حاصل از وحشت از مدرس همچنان ادامه داشت. چنانچه حتی در نیمه های شب او را به حمام می بردند که مردم بیدار نباشند و در آن هنگام هم نظامیان کوچه ای را که مسیر مدرس بود قرق می کردند و سلمانی را سپرده بودند که ایشان (مدرس) را ندیده بگیرد و الا جانش در خطر است.
.
?با وجود این سختی ها و مشقات و بر خلاف آنکه مدرس وضع جسمی خوبی نداشت، دارای روحیه ای بسیار شاداب و قیافه ای ملکوتی گشته بود اغلب اوقات را به عبادت و راز و نیاز با خداوند مشغول و گاهی هم به مطالعه و نوشتن می پرداخت.
?در باغچه زندان سیب، پیاز، بادمجان و انواع سبزی کاشته بود و مقداری از این محصولات را خود مصرف کرده و اضافه بر آن را می دهد که به شهر برده و بفروشند.
بادمجان را بدون روغن - با آب - می پزد و می خورد، گاهی هم خوراکش نان و ماست است، شهربانی ماهیانه صد و پنجاه تومان برای مخارج آقا تعیین نموده بود.
?که پس از گذشتن چند سال از تبعید با استفاده از این پول، آب انبار مخروبه خواف را تعمیر نموده و برای استفاده اهالی، آن را قابل استفاده می کند. شخصی که محل تبعید وی خواف بود، نقل کرده که روزی در ایام محبس به دیدار مدرس در قلعه خواف رفتم.
سعی کردم تنها و آرام بروم و ببینم که سید چه می کند.
?وقتی نزدیک شدم، دیدم در گوشه باغچه نشسته و ختم امن یجیب می خواند، با قدری دقت، متوجه شدم که گویی در و دیوار با او هم صدا شده و مشغول تلاوت آیه قرآن است، صبر کردم تا اینکه آقا برخاست. سلام کردم، مرا شناخت و فرمود: این مردک (رضاخان) به زودی خواهد رفت.
َخدمه هواپیما
?امام خمینی(ره)در بیماری و در صحت و در زندان و در خلاصی و در تبعید، حتی بر روی تخت بیمارستان قلب هم نماز شب می خواندند.
?امام در قم بیمار شدند به دستور اطبا به تهران منتقل شدند، هوا سرد بود و برف می بارید و یخبندان عجیبی در جاده ها بود؛ امام چندین ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بیمارستان قلب باز هم نماز شب خواندند.
?حتی شبی که از پاریس به سوی تهران می آمدند، تمام افراد در هواپیما خوابیده بودند؛ اما تنها امام بود که در طبقه بالای هواپیما نماز شب می خواندند.
?آن شخصی که همراه امام بود، نقل می کند که:
«من جسارت کردم، گفتم که بروم. ببینم امام در چه حالی است، پله های هواپیما را گرفتم و رفتم طبقه بالا، وقتی رفتم، دیدم امام نشسته اند و مشغول نمازند، مثل سایر اوقات، اما به پهنای صورت، اشک می ریزند و در حال نماز شب هستند.»
?بعضی پاسداران در قم نقل می کردند که گاهی اوقات که امام برای تهجد بیدار می شدند آنها را مورد نوازش و تفقد قرار می دادند.
?مرحوم حاج احمد آقا خمینی (ره) درباره ایشان می گوید: شبی که از پاریس عازم ایران بودیم امام در هواپیما برای نماز شب برخاستند و چنان می گریستند که خدمه هواپیما تعجب کرده بودند و شنیدم که پرسیده بودند آیا امام از چیزی ناراحت هستند؟ من گفتم که کار هر شب امام است.
و نیز می گویند: وقتی امام را از قم برای زندان می بردند، امام با حالتی نماز شب خوانده بودند که یکی از همراهان- مثل این که سرگرد عصار بود- بعدا به من گفت که ما تحت تأثیر شدید نماز امام واقع شدیم و یکی از آنها تا تهران گریه کرده بود.
?و در جای دیگر اضافه میکند: روزی که از نجف عازم کویت شدیم، صبح ساعت چهار حرکت کردیم؛ شاید هم زودتر، درست بعد از اذان صبح و بعد از آن همه گرفتاریها ساعت دوازده و شاید بیشتر، سر انجام امام در هتل بصره استراحت کردند. دو ساعت نخوابیده بودند که ساعتشان زنگ زد، بیدار شدند و نماز شب خواندند.
?شهید محراب، آیه الله صدوقی رحمةالله می فرمود: ما مسافرتهایی با امام کرده ایم. در مسافرت مشهد، یک اخلاق پدرانه ای نسبت به ما مبذول می داشتند. وقتی از ارض اقدس برگشتیم، در بین راه روس ها جلوی ماشین را گرفتند.همگی پیاده شدیم و چون امام از اول تکلیف مراقب نماز شب بودند و این عمل، صد در صد از ایشان ترک نشده بود، بعد از پیاده شدن خواستند که نماز شب بخوانند.آنجا که وسط بیابان بود، آبی وجود نداشت. یک وقت نگاه کردیم که آبی جاری شده، ایشان آستین بالا زده و وضو گرفت.